آقا محمد سجادآقا محمد سجاد، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

قهرمان شکست ناپذير...

من محمدسجاد مکرمی هستم... یک قهرمان شکست ناپذیر...

عنبر نساء...

سلام به همگي 223 با مامانم تعطيلات رو رفتيم اصفهون نصف جهون... تبم خوب شده بود اما دچار حساسيت دارويي شده بودم و تمام بدنم ريخته بود بيرون... تازه اصفهان عروسي هم رفتيم با اون اوضاع! طفلک مامانم همه ش نق هاي بيش از حدّ​من رو تحمل مي کرد و من و بيشتر مود نوازش قرار مي داد... رفتيم خونه ي حاج خانوم، يکي از دوستاي مامانم... حاج خانوم هر شب دو بار برام عنبر نساء دود مي داد و مي ذاشت بالاي سرم... انقدر اين کار رو تکرار کرد تا من هم گوش دردم کامل خوب شد،​هم حساسيتم تمام شد. من خيلي حاج خانومِ​اصفهاني رو دوست دارم... خدا خودش و بچه هاش رو حفظشون بوکونِد. ...
13 آبان 1391

کچل کچل کلاچه...

سلام به همگي 219 من الان داراي يک حاج بابا سعيد کچل هستم... واي دوست دارم بابا جونم زودي بياد که کف دستام رو بکشم روي کله ي کچله ش! کچل کچل کلاچه بابايم حاجي شده از وقتي رفته مکه دوستش دارم هزارتا فداش بشم هوارتا زودي بياد تا بشه دل تنگ ما ز غصه ...
6 آبان 1391

سرعت...

سلام به همگي 218 تصوير يک:  گلدون پر از گل برگ خشک قرمز داريم در گوشه ي سالن پذيرايي... تصوير دو:  ي ک پسر زبل داريم که هي پشت سرش رو نگاه ميکنه و هي سرعتش رو زياد مي کنه تا برسه به گلدون قرمزه ... تصوير سه:  يک عدد مادري که يک دستش به گلدونِ قرمزه و با دست ديگه ش داره پاي پسر رو مي کشه تا بيشتر از اين به خرابکاري هاش ادامه نده! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ يني زندگيِ​ما افتاده روي دور تند نوار... تصور کنيد چطوريِ حرکات و ريتم هاي فيلم و صدا!!!! ...
6 آبان 1391

زمين بازي...

سلام به همگي 217 دلم مي خواد، اين دو تا ميز عسلي رو بذارم يه گوشه... يه فرش 9 متري ديگه که توي انباري هست رو بيارم بندازم تو خونه... ديگه بشه يه فضايي واسه جولان دادن اين آقا گل پسر، قند عسل، کاکل به سر، اين تاج سر. من اين کار رو مي کنم! حالا مي بي نم خودم محمدسجاد، مدام يا روي زمينِ يخِ خونه ست... يا سرش رو داره گوم گوم مي کوبونه به ميزايي که ميره بينشون واسه تفريح!!!!   ...
6 آبان 1391

تاول...

سلام به همگي 213 در خوشحالی 4 دست و پا رفتن پسملي غوطه ور بودم که يهو صداي جيغش اومد صورتش رو برده بود نزديک دستگاه بخور گرم، و بخار داغش خورده بود به صورتش... جيـــــــــــــــــــــــــــــغ هايي مي کشيد که بنفش شده بود بردمش بيرون هوا خوري اما جيغش بند نمي يومد... ديگه يه عالمه قاب عکس ريختم اطرافش و شروع کرد به بازي بازي کردن و آروم شد... مي خنديد و من آرام از آرامش دوباره ي او. اما يک دفعه بعد از دو ساعت تمام تنم لرزيد... انگشت وسط دست راستش، به شدت تاول زده بود و پر از آب بود. خيلي حال بدي بود.... پسر صبورم. چقدر اين پسر متينه. شرمنده ش بودم به معناي واقعي کلمه. فوري با...
6 آبان 1391